حسودی ام می شود
به پرنده ها
همین که هر روز سفره ی مهربانی ات را
برای گنجشکهای عصرانه تکان می دهی!
به باران اشاره می کنی
به پرنده ی روی شاخه!
می گویی:
پرنده ها هیچ فصلی چتر بر نمی دارند!
و فکر می کنی
جهان جای بهتری می شد اگر
جای این دستها
از شانه هامان
دو بال کبوترانه می رویید...
هنوز به پرواز و باران و پرنده فکر می کنی
و من به تنهایی درختی
که یکی از همین فصلها
برای کوچ پرنده اش
دست تکان خواهد داد!
"بهرام محمودی"