پاييز هميشه
فصل بي برگي نيست
وقتي پاي تو
در ميان باشد..
نه مرگي هست
و
نه ريزش برگي
هرچه هست
دل است كه ميلرزد و ميريزد..!!
پاييز هميشه
فصل بي برگي نيست
وقتي پاي تو
در ميان باشد..
نه مرگي هست
و
نه ريزش برگي
هرچه هست
دل است كه ميلرزد و ميريزد..!!
از حسرتت اي ماه پاييزي
اين بركه ميميرد همين امشب
بي تو جهانم دست آوار است
هم آسمان و هم زمين امشب
ميلرزم از تكرار رفتن ها
ميترسم از خاصييت پاييز
امشب دلم همدست باران است
دريا و طوفان،موج و ساحل نيز
گاهي
"ابد"
كمترين زمان براي دوست داشتن كسي ست
و يك ثانيه
چون ابديتي
براي فراموش كردنش..!!
پيغمبر احساس من ! اي آخرين منجي
تو آمدي وقتي تمام شهر كافر بود
اعجاز بالاتر از اينكه با نگاه تو
برباد دادم هرچه از ايمانِ آخر بود
چيزي عميق تر و سخت تر از عشق
لابه لاي موهايم رسوخ كرده
قلبم اما هنوز مصونيت دارد!
تو
به هرچه منكر شدي
ايمان اوردي
من
به هرچه مومن بودم
كافر شدم
پيامبريت
اينگونه بود..!!!
تو گفتي عشق را پروانه گي كن
درون پيله ي من زندگي كن
تو گفتي اين قفس پرواز دارد
صداي خسته ات آواز دارد
نگاهت ماتمي از عشق و درداست
بمان بامن اگر اين خانه سرداست
تو گفتي تا ته طوفان بمانم
بدون چتر در باران بمانم
اگر تلخم تو شيرين كن دلم را
بزن طرحي ز لبخندت گِلم را
مرا با روح خود درگير تب كن
دلم را ماهِ من تسليم شب كن
خودم را مي برم ازشهرِبن بست
ته چشمان توراهي اگر هست
منم آن سرسپرده ،راهي ام كن
درين ديوانه گي همراهي ام كن
راضي شدم راهت جدا باشه
راحت برو ،چشمامو ميبندم
گفتم كنارش كاش ارووم شي
مُردم ولي باز آرزو كردم
آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست
صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست
باید سقوط کرد و همین طور ادامه داد
دریا نرفته ای بچشی آبشار چیست
پیش من از مزاحمت بادها نگو
طوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست
هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زد
یک بار هم سوال نکردی بهار چیست
در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟
خُب...کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست؟
روزی قرار شد برسیم آخرش به هم
حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟
رفتم ولي با عشق برگشتم
آغوشتو واكن كه بيتابم
دور از تو مديونم به آرامش
دور ازتو صدساله كه بيخوابم
تعداد صفحات : 2