loading...
سایت شعر فارسی
:| بازدید : 39 پنجشنبه 30 شهریور 1396 نظرات (0)

- ما براى هم جانمان را ميداديم

بدونِ هم آب كه هيچ

نفسى هم بالا و پايين نميرفت

عمرى گذشت و هرچه ميگفت،

“چَشم” از دهانم نمى افتاد…

خواست و تن دادم

گفت و جان دادم

تمامِ خط قرمزهايم را برايش رنگ سفيد پاشيدم

خاطرش را چون ميخواستم،

هيچ چيز برايم مهم نبود

در يك كلام؛

تمامِ هستى ام بود…

رفت!

گفتنش راحت است،

اما همين سه حرفىِ لعنتى،

گاهى يك زندگى را با خودش ميبرد

دليل خواستم و جوابم اين بود؛

“خودَت خواستى”

و بى شك اين جمله روزى هزاران بار دهان به دهان ميچرخد!

بايد فهماند به آدمها،

كه ما معلولمان را دوست داريم كه برايش علت را رقم ميزنيم!

خودمان خواستيم،

اما خودمان را با شما خواستيم!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1400
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 61
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 83
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 94
  • بازدید ماه : 133
  • بازدید سال : 10,585
  • بازدید کلی : 146,555