قِطعه مجموعهٔ ابیاتی را گویند که بر یک وزن و قافیه باشد، و از آغاز تا انجام همگی به یکدیگر مربوط بوده، پیرامون یک قصّهٔ شیرین، یک موضوع اخلاقی، یا تهنیت و تعزیت و مدح و هجو و مانند آن پدید آمده باشد. بر خلاف قصیده، بیت مَطلَع در قطعه مُصَرَّع نیست.
در قطعه نحوه شکل گیری قافیه ها به این شکل است که، مصرع های زوج باهم هم قافیه اند.
تعداد ابیات یک قطعه، حدّ اقل ۲، و حدّ اکثر آن به طور معمول ۱۵ است، ولی گاهی تا ۵۰ بیت و بیش از آن هم رسیدهاست.
در میان شعرای پارسیگوی از رودکی تا کنون، همواره، قطعهسرایی رواج داشته است. لیکن، انوری، ابن یمین، و پروین اعتصامی بیش از دیگران بهاین قالب شعری پرداختهاند.
شکل قطعه به این صورت است.
................................0 ...............................#
................................* ...............................#
محتویات
۱نمونههایی از قطعه
۲جستارهای وابسته
۳پیوند به بیرون
۴منابع
نمونههایی از قطعه
دانی که را سزد صفت پاکی؟آن کو وجودِ پاک نيالايد
تا خلق ازو رسند به آسايشهرگز به عُمر خويش نياسايد
تا ديگران گرسنه و مسکينندبر مال و جاه خويش نيفزايد
مَردُم بدين صفات اگر يابیگر نام او فرشته نهی شايد
اعتصامی
شنیدهاید که آسایش بزرگان چیست؟برای خاطر بیچارگان نیاسودن
به کاخ دهر، که آسایش است بنیادشمقیمگشتن و دامان خود نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کمکردنهماره، بر صفت و خوی نیک افزودن
رهی که گمرهیاش در پی است، نسپردندری که فتنهاش اندر پی است، نگشودن
اعتصامی
خلید خار درشتی به پای طفلی خردبههمبرآمد و از پویه بازماند و گریست
بگفت مادرش این رنج اولین قدم استز خار حادثه تیه وجود خالی نیست
هنوز نیک و بد زندگی بهدفتر عمرنخواندهای و بهچشم تو راه و چاه، یکی است
ندیده زحمت رفتار، ره نیاموزیخطانکرده، صواب و خطا چه دانی چیست؟
دلی که سخت ز هر غم تپید، شاد نماندکسی که زود دلآزرده گشت، دیر نزیست
هزار کوه گرت سد راه شوند، بروهزار ره گرت از پا درافکنند، بایست
اعتصامی
گلی خوشبوی در حمام روزیرسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری؟که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا، من گِلی ناچیز بودمولیکن مدتی با گُل نشستم
کمال همنشین درمن اثر کردوگرنه، من همان خاکم که هستم
سعدی
این شعر در اصل یک مسمّط است و نباید به عنوان قطعه شناخته شود حتی اگر بیت آغازین آن مقفّا نباشد.
بر سر بازار جانبازان منادی میزنندبشنوید ای ساکنان کوی رندی، بشنوید
دختر رز چند روزی هست از ما گمشدسترفت، تا گیرد سر خود، هان و هان، حاضر شوید
جامهای دارد ز لعل و نیمتاجی از حبابعقل و دانش برد و شد، تا ایمن از وی نغنوید
هر که آن تلخم دهد حلوا بها جانش دهمور بود پوشیده و پنهان به دوزخ در روید
حافظ
دل شناسد که چیست جوهر عشقعقل را ذرهای بصارت نیست
در عبارت همی نگنجد عشقعشق از عالم عبارت نیست
هر که را دل ز عشق گشت خراببعد از آن هرگزش عمارت نیست
عشق بستان و خویشتن بفروشکه نکوتر ازاین، تجارت نیست
عطار
اهل دنیا سه فرقه بیش نیاندچون طعاماند و همچو دارو و درد
فرقهای چون طعام درخوردندکه ازایشان گریز نتوان کرد
باز جمعی چو داروی دردندبر مال و جاه خويش نيفزايد
مَردُم بدين صفات اگر يابیکه بدان، گه گه است حاجت مرد
باز جمعی چو درد با ضررندتا توانی به گرد درد مگرد
ابن یمین
بهترین مراتب آن باشدکان به فضل و هنر بهدست آید
رتبتی کان نباشد استحقاقزودش اندر بنا شکست آرد
ابن یمین
ای خواجه، رسیدهست بلندیت بهجاییکز اهل سماوات بهگوشت برسد صوت
گر عمر تو چون قد تو باشد، بهدرازیتو زنده بمانی و بمیرد ملکالموت
انوری